یک عدد استاژر!

سلامی چو بو

عزیزوم چه خاکی گرفته وبلاگم

چه گذشت در این مدت استاژری و هنوز نیمی از راه مونده

بقول سنجد برمیگردم

غول داخلی

بخش پراسترس داخلی تموم شد بخشی که همراه شده بود با افسردگی دوران دانشجویی من

نمیدونم مستحضرید یا نه که اکثر دانشجوهای پزشکی حداقل یه دوره افسردگی  رو تجربه میکنن

از پزشکی متنفر شده بودم

الانم که موقع شکستن شاخ غول امتحانشه

این لحظه هم داشتم سوالات پره رو سرچ میکردم که از اینجا سردرآوردم

خودایا کومکم کن

 

عشق یعنی در خیابان های اطراف حرم


سر بزیر و با ادب، آهسته برداری قدم


.إذن سلطان را بگیری با دلی باران زده


پا گذاری در حرم، هربار از باب الکرم


.با خودت اسم رفیقان را بگویی زیر لب


بالاخص جامانده ای که داده آقا را قسم...


.باخودت چیزی نیاور غیر کاغذ های شعر


یک مفاتیح الجنان، تسبیح و مهر و یک قلم...


.شعر را باید همین جا نذر آقایت کنی


هرچه گفتی...هرچه می گویی...تمامأ...زیر و بم


.گوشه ی صحنی...کنار زائران روسپید


باز بنشینی و بسم الله رحمن... سیل غم


.یا یسمی بالغفور... از من گذر کن، یارحیم


جان صاحبخانه و آقای بی دست و علم...


.پنجره فولاد را گفتند باب کربلاست...


کاش من زایر شوم یکبار دیگر دست کم...


.یاد هرچه دلشکسته، هرچه غمگین و مریض


آه از درمانده گان دور مانده از حرم...


.بغض هایت را نگفته...وقت رفتن می رسد


دل نکنده بگذری از صحن با چشمان نم...


در امانات حرم دل را به خادم بسپری


سوی خانه، با ادب...آهسته برداری قدم...

 

 

امتحون قلب!

چارشنبه امتحون دارم از نوع قلب

تازه الان دارم به عمق فاجعه پی میبرم

دوتا کشیک مونده که هنوز باید برم لاگ بوک هم کامل نکردم باید برم سی تا بیمار رو بررسی کنم با نتیجه درمان و اون شرح حال کذایی و مزخرف که از سیر تا پیاز رو باید بپرسم و معاینه کنم

میرویم فکری به حال خویش بنموییم

قلب!

این روزها تویه شرایطی گیر کردم که خودم حالمو نمیفهمم...

اولین بخش استاژری داخلی افتاد قلب بخشی که کلی دوسش داشتم و الانم دارم...

ولی مشکلم اینه من این روزها اون آدم جسور قبلی نیسم

فردا باید برم افشار ... سی سی یو کاجی و میرجلیلی... درست هیفده مرداد بود با حال زار و با چشمای اشک و خون دنبال تخت میگشتم برای بستری بابام

همون سی سی میرجلیلی... و دومین بار هم همون سی سی یو کاجی

میترسم خدا... این روزها خیلی میترسم که بد یاد بگیرم...میترسم از حرف مفت زدن و تشخیص اشتباه دادن..

میترسم منم یه روز مث اون دکتری که بابام گفت درد معده ات هست یه مریض قلبی رو.... خدا رو شکر بابای من حالش خوب شد ولی چند نفر اینجور با تشخیص اشتباه....

میترسم مریضی برای اولین و آخرین بار بیاد پیش من

اونقدر این روزها استرس و ترس دارم که هیچی از خوندن هام نمیفهمم خدااااااا

برزخ زندگی

برزخ زندگی من

لحظه هایی از زندگی که نمیتونی بگی خوبن یا بد

یه رویداد بد که از بروزش ناراحتی و از اینکه میتونست بدتر باشه و نشد خوشحالی

به مو رسیدنایی که پاره نمیشه

این یک سالی که گذشت ...روزای سختی که از منه دختر بچه یه مرد! ساخت...

اتفاقایی که افتاد و اشکایی که شبانه ریخته شد و صورتی که با طلوع خورشید یه نقاب رو خودش کشید و خندید... تا مبادا عزیزترین هاش با اشک او ناراحت بشن...

گوشایی که درددل شنید و دستهایی که اشک پاک کرد و بغضایی که بلعیده شد...

غصه هایی که روی هم تلمبار شد...

نامردی و حقی که خورده شد...دستی که به جایی بند نبود... مظلومیتی که دلی براش سوخته نشد...

یه سال با کلی ناملایمات!

از تولد بیست و یک سالگی تا لحظه ی فوت کردن شمع های بیست و دو بغض بود و اشک!

و حالا فصلی دیگه از زندگیم شروع شد ...

اتفاقایی بدی که افتادن دارن به بهترین شکل ممکن حل میشن...

و من تصمیم گرفتم زندگی کنم به بهترین شکل ممکن... دیگه حرف های الکی برام مهم نباشه...

خودم باشم و عزیزترین هام...

از این لحظه دکمه Restart زندگی ام رو زدم

حرف دل منه این شعر

 

از همان دست که دادی به تو برخواهد گشت

جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد

 

چه زود گذشت همه چی...

چند روز بیشتر نمونده تا بیست و دو سالگی من هم تموم بشه

تو این دو سال از دهه ی سوم زندگی به اندازه ی بیست سال بالا و پایینی روزگار رو چشیدم

هر روز یه حادثه ی جدید

به صراحت میتونم بگم پیر شدم

 

راست میگه خب!

 

بچه : ببخشید خانوم معلم اجازه هست یک سوال بپرسم؟
معلم : بله گلم بگو
بچه : ممکنه کسی رو به خاطر کاری که انجام نداده، تنبیه کنن؟
معلم : خیر!
بچه : خانوم من مشقامو انجام ندادم!
بچه :)
معلم :|

اطلاعات علمی!!!

 

ﺧﺮﺳﺎﯼ ﻗﻄﺒﯽ ﭼﻮﻥ ﺳﻔﯿﺪﻥ ﻫﯿﭽﻮﺧﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﺑﺮﻥ ﺧﺘﻢ :|
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺗﻮ ﺷﺎﺩﯾﺎی همدیگه ﺟﺒﺮﺍﻥ کنن :D
حیف که قدرمو نمیدونید با این اطلاعات ارزشمندی که در اختیارتون میزارم !

خاطراتی که میماند....

ترم 5 هم تموم شد....

با تموم روزای خوش و خوبش...

دلم تنگ شد یهویی...

برا اتاقمون...برا اون سال پایینی زیر بار ستم سال بالایی له شده... برا شیخ و مرشد اتاق با اون حدیث گفتناش...

برای شبای امتحان که میخواستم تا صبح بیدار بمونم که ونوس خوابش نبره و اولین کسی که خواب میرفت من بودم !!! 

برا امتحانایی که همه مباحثش میموند برا شب امتحان و آخر سر هم با حذف حداقل 2 تا جزوه میرفتم سر جلسه... امتحانایی که دیگه روم نمیشد بگم برا پاسی دارم میرم سر جلسه !!!

من حتما یه سر به خوابگاه میزنم شایدم برم خوابگاه برا علوم پایه البته اگه سال پایینی بی معرفت هم خوابگاه بمونه!!!

....

یه وقتایی ...
یه آدمایی میان تو زندگیت که وقتی به پشت سرت نگاه میکنی باورت نمیشه چجوری تا الان بدون اونا زندگی میکردی!

:)

گریه

سخت می گیرم!


به دیدگانم ..


مبادا گمان کنند ..


می شود.


جز برای تو گریست ...!!!

میخوام:(

 

ﺍﻟﻠﻬّﻢَ ﺻَﻞّ ﻋَﻠﻲ ﻋَﻠﻲ ﺑﻦْ ﻣﻮﺳَﻲ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﺍﻟﻤﺮﺗَﻀﻲ ﺍﻻﻣﺎﻡِ ﺍﻟﺘّﻘﻲ
ﺍﻟﻨّﻘﻲ ﻭ ﺣُﺠَّّﺘﻚَ ﻋَﻠﻲ ﻣَﻦْ ﻓَﻮﻕَ ﺍﻻﺭْﺽَ ﻭ ﻣَﻦ ﺗَﺤﺖَ ﺍﻟﺜﺮﻱ ﺍﻟﺼّﺪّﻳﻖ
ﺍﻟﺸَّﻬﻴﺪ ﺻَﻠَﻮﺓَ ﻛﺜﻴﺮَﺓً ﺗﺎﻣَﺔً ﺯﺍﻛﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮﺍﺻِﻠﺔً ﻣُﺘَﻮﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮﺍﺩِﻓَﻪ
ﻛﺎﻓْﻀَﻞِ
ﻣﺎ ﺻَﻠّﻴَﺖَ ﻋَﻠﻲ ﺍَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺍﻭْﻟﻴﺎﺋِﻚَ

حسادت...

حسودم
به چشم هایت
وقتی تو را در آینه می بینند....

دکتر حسابی گفته خب!

به حرف هیچکدوم از دانشمندا معتقد نباشم
به اون حرف دکتر حسابی که گفته
۱ساعت بعد از غذا خوردن درس نخونین اعتقاد قلبی دارم !
تا ۲۴ساعت درس نمیخونم :D

محض خالی نبودن عریضه!

دلم تنگ شده واسه نوشتن....

از چی براتون بگم از میانترم بیو که فک میکردم خوبه اما نمره ام داغون شد یا از ایمنی عملی که فک میکردم به زور11-12 بیارم و شدم 18 :دی

از پاتولوژی عملی که لام اول هیچی ازش مشخص نبود و من سه بار جوابمو عوض کردم و اخر سر به خودم تشر زدم هیچ تشخیصی تشخیص اولی نیست!!! و نوشتم هموسیدروزیس طحال غیرتومورال و خدا رو شکر درست از آب در اومد!!!

از فیزیک پزشکی عملی که نخونده داشتم میرفتم سر جلسه اش و از کل آزمایشاش فقط اوسیلوسکوپ رو یخرده بلد بودم و از قضا برام ازمایش اوسیلوسکوپ افتاد و آقای فلاحتی گفت که بیشتر از نصف نمره رو آوردم(تازه هنوز گزارش کار تحویل ندادم!!!)

خدا رو شکر و چشم شیطون کور همه چی داره خوب پیش میره فقط دعا کنین که فرجه ها رو بتونم درست حسابی ازش استفاده کنم:)


پ.ن:

سرم سنگینه حس میکنم دارم سرما میخورم:(((((((((((((


خدایی راست میگه!

ﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﯿﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ وقت ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯿﻪ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ! |:

اربعین...


نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز

دانش ‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند


یلدا

اینم از یلدای 92!!!

من که دیر رسیدم به مراسم ولی با ورودم کلی بچه ها رو خوشحالشون کردم آخه کیک تو دستم بود:دی

با سپاس فراوان از اون عزیزی که زحمت کیک رو کشید :دی

یه داستان خیلی جالب!!!

برو ادامه مطلب یه داستان خیلی جالب اونجاست;)

ادامه نوشته

بیراه نمیگه ها!



چی میشه گفت آخه؟!


یارو ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ
ﻣﯿﮕﻦ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ: رفتم مغازه اسگلشون کردم
میگن: چی کار کردی…؟
میگه: ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪﻡ :lol:

!

سلام علیکم

من خوبم !!!! فقط بیش از حد میانترم دارم!!!!

به قول سنجد: برمیــــــــــگردم!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!! که بتونم اخر هفته رو تک و تنها بدون حضور هم اتاقیا و همساده ها تو اتاق بمونمتازه از اتاقم بیرون نرم و به بقیه بچه ها سر نزنم!!!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!!  که بتونم از ساعت ۹ شب تا ۳ بامداد از پشت میز تکون نخورم  و یه سره ۶ تا جزوه پاتولوژی دکتر بینش رو بخونم!!!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!! که بتونم تو نصفه روز کل مباحث میانترم بیوشیمی رو بخونم!!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!!که بتونم برای ناهار  شوید پلو با تن ماهی بخورم اونم از نوع یخ کرده   ینی بلافاصله بعد از خروج از یخچال به دلیل ذیق وقت جهت رفتن به آشپزخونه و گرم کردنشون!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!! کل ده جلسه پاتولوژی مقیمی بمونه برا شنبه شب!!!! ینی درست شب امتحان!!!!

من هیچ وقت فکرشم نمیکردم!!!!که هفته بعدم آخر هفته تو خوابگام!!!!!!!!!!!!!



پ.ن : روز دانشجو هم مبارک همتون باشه....

پ.ن 2 : الان ساعت 34 دقیقه بامداد روز شنبه 16 آذره...چندتا از بچه ها اتاق اومدن تو اتاق خوابن و من تو پله های سالن نشستم و مشغول خوندن جلسه 3 پاتولوژی ام!!! عمرا فکرشو میکردم یه وقتی ساعت یک کنار سالن نشسته باشم و درس بخونم!!! من از اونایی ام که تو نور مهتاب درس خوندن به جایی رسیدن :دی

خواهرم حجابت را!!!


گفتم : خواهر حجابت !

چیزی نگفت …

دوباره گفتم : خواهرم حجابت !

برگشت گفت : چی ؟

گفتم: اِوااااااااااااااااا خاک بر سرم تو پسری مگه ؟:|

سکوت محض!!!

یه پسر ۱۲ ساله پست گذاشته:
امروز دستِ عشقم را در دستِ دیگری دیدم…
از عشق متنفرم و دیگر عاشق نمیشوم :|
کسی میدونه دسته ی پلی استیشن این بچه کجاست ؟!

رمز موفقیت


فکر کنم رمز موفقیتمو ۳ بار اشتباه زدم قفل شده :|


بدون شرح!!!!

اینم یه نوع از ابتکارات بچه های خوابگاه ما جهت تذکر دادنه!!!

....


ینی اگه این تاریخ میانترمام درست بشه اونوقته که باید بگم:

روحانی موچکریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


پ.ن: بنده فیسبوک و پلاس نیستم که بخوام اونجاها مطلب بذارم...با سپاس(جواب کامنت یکی از بازدیدکنندگان که من نشناختمشون!)


میانترمات!


دلم میخواد بیام یه پست بذارم از ماجراهای ایام میانترمات!!! امخصوصا از نوع ژنتیکش!!!!

اما همین ایام میانترمات اجازه نمیده!!!!


السلام علیک یا اباالفضل العباس...

ﻧـــﺎﻣﺖ ..

"آﺏ " ﺭﺍ ﻫـــﻢ "آﺏ" ﻣﯿـــ ﮐﻨﺪ ...

ﺍﺯ "ﺧـــﺠـــﺎﻟـــﺖ " ...

ﻋﺒـــــــــــــــﺎﺱ

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

چه کوتاه است فاصله غدیر تا عاشورا

بالا رفتن دست پدر تا پایین آمدن سر پسر

ای عاشقان غدیر گذشت و خبر از یار نیامد

بر زخم دل فاطمه غمخوار نیامد

چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم 

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

سقای حسین سید و سالار نیامد 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

کل یوم عاشورا...



عطری که از حوالی پرچم وزیده است

ما را به سمت مجلس آقا کشیده است

از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا

صد کوچه بازکنید محرم رسیده است . . .

مرسی از لطفتون:)

کامنتا فقط تایید شد فرصت جواب دادن نبود ببخشید دیگه...این چند روزه خیلی گرفتار بودم...سعی کردم تک تک اس ام اس هاتونو جواب بدم ولی بازم نمیدونم همه رو جواب دادم یا نه...مرسی از لطفتون...ایشالا جبران کنم:)


امروزم از اون روزا بود!!!

 

مثلا دیشب داشتیم درس میخوندیم و دیر خوابیدیم چشتون روز بد نبینه دوساعت بیشتر نخوابیده بودم که افتادم وسط یه کابوس وحشتناکاز خواب پریدم در حدی کابوسه بد بود که دیگه جرات نمیکردم بخوابم بعد از نماز صبح خوابیدم و به سال پایینی گفتم با اینکه قراره دانشگاه نرم ولی بیدارم کنولی به گفته خودش انقد غرق خواب بودم که دلش نیومده بود بیدارم کنه و من طبق ساعت فیزیولوژیک بدن خودم ساعت نه و نیم بیدار شدمیه حسی از درون بهم میگفت امروز پاتولوژی عملی تشکیل میشه

ادامه نوشته

خر خاص!!!

 

بعدا نوشت:ادامه مدل ها در ادامه مطلب!

ادامه نوشته

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند...

ﮔــﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘــﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﯼ ﻧﻘﻄــــﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ!.

ﺑــﺎﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ...

ﺑــﺎﺯ ﺑﺨﻨــــﺪﯼ ...

ﺑــﺎﺯ ﺑﺠﻨﮕﯽ ...

ﺑــﺎﺯ بیفتی ﻭ ﻣﺤﮑﻤﺘﺮ ﭘﺎﺷﯽ!!

ﮔــﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ یه ﻟﺒﺨﻨــــﺪ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻠﺨﯽ ﻫﺎ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺑﮕﯽ :

ﻣــﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯾﻦ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ!..

یه حس خوبی ندارم!!!

 

چهارشنبه میانترم دارم

بافت/جنین/اناتومی چشمتقریبا میتونم بگم هنوز شروع نکردم به خوندناندر درونمان آشوبی برپاست که خود نیز دلیلش را نمیدانیمدست و دلمان به نوشتن و پست گذاشتان هم نمیرودچه برسد به درس خواندن!!!!

++الی این روزا یه کوچولو کسالت داره هم از طرف اون هم از طرف خودم ازتون معذرت میخوام که پست صندلی داغ رو برمیدارم روزای اول هم که او کسالت نداشت بلاگفا خراب بود و نمیشد کامنت داد از طرف بلاگفا هم معذرت میخوام(در جواب باهر آره این همون الی هستش که اول دوم ریاضی بود بعد شد سوم تجربی!!!!)

هیچی دگه گف خاصی ندارم دعام کنین ...هم اکنون نیازمند دعاهای سبزتان هستم!

عیدتون مبارک



نه فقط بنده به ذات ازلي مي نازد

ناشر حکم ولايت به ولي مي نازد

گر بنازد به علي شيعه ندارد عجبي

عجب اينجاست خدا هم به علي مي نازد


عیـــــــــدتون مبارک!

پروژه تبادل الی!

 

دیشب رفتیم جشن میلاد امام هادی با اجرای سید علی ضیاقرار بود شام هم مهمون شون باشیم!!!جای هیچکدومتونم خالی نبود چون سه برابر ظرفیت سالن آدم اونجا بودبرنامه های جشن بد نبود ولی بعضیا انگار نمیخوان بفهمن اسم آدمیزاد روشونه!!!!در همین حد بسه از جشن بگذریم که ماجرای دریچه خوشتر است

الی از روز قبلش گیر داده بود که میشه از این دریچه رد شم؟! و هر بار با جوابهای جالبی از من روبه رو شده بود(حالا دیگه اینجا جا گفتنش نیست)

وقتی از جشن برگشتیم خوابگاه یه الویه داشتیم ۴ تا آدم گشنه شامم که نداده بودن!!! من داوطلب شدم برم تخم مرغ درست کنم با تابه و ۴ تا تخم مرغ از اتاق خارج شدم و بعد از ۲ مین سراسیمه وارد اتاق شدم که بپرسم تخم مرغها رو هم بزنم یا نیمرو؟!که دیدم یا خدا دو تا پا از دریچه بیرونه!و تو هوا معلق و ونوس و هما از اینور و همساده ها از اونور دارن الی رو راهنمایی میکنن!!!! حیف تابه رو شعله بود و مجبور شدم سریع برگردم آشپزخونه

چند دقیقه بعد که با نیمرو وارد اتاق شدم دیدم یه آدم تا نصفه از دریچه داره میاد تو اتاق خودمون!!!!الی داشت برمیگشت!!!اصن یه وضی!!!!

الی موفق شد از دریچه بگذره و پروژه ی تبادل الی ما هم با موفقیت انجام شد

بعد از اینکه شاممونو خوردیم و داشتیم میگفتیم چقد زشت که به دروغ نوشتن شام میدن پیچ خوابگاه اعلام کرد بچه هایی که جشن بودن بیان شام بگیرن


پ.ن: آخر هفته صندلی داغ داریم یادتون نره...منتظریم

دریچه

 

اصن امسال خوابگاه خیلی خوبه هم هم اتاقیا هم همساده ها

اوایل فک میکردم این دیوار کاذب وسط اتاقمون دردسر باشه ولی نعمتی شده اصن موجبات انبساط خاطرمون شده شدیدمخصوصا اون دریچه ای که وسطش ایجاد شده جهت استفاده از کلید کولر که تو اتاق همساده هست

لازم به ذکره ما اگه از طریق در خواسته باشیم با همساده ها ارتباط برقرار کنیم باید یه طبقه بیایم پایین عرض محوطه رو طی کنیم بعد یه طبقه بریم بالا...که خدا رو شکر دریچه تمام این مشکلاتو حل کرده

همساده مون دیشب میگه هر وقت قرار شد بریم شام بهت تَق میزنم!!!منظورش اینه یه تقه میزنه به دیوار

ادامه مطلب به قلم دوست و هم اتاقی و هم کلاسی گلم الی هست با یه چندتا تصویر از دریچه و ماجراهاش...

لطفا تا لود شدن کامل عکس ها شکیبا باشید

ادامه نوشته

من و خوابگاه!

 

سلام

از این هفته ما هم خوابگاهی شدیم

ادامه نوشته

چخه ساری!!!:D

بازم خدارو شکر که الحمدالله وگرنه والا به خدا !!!


+موزیک وب چگونه است؟!

++هرکی این پستو خوند تو کامنتا حاضریشو بزنه... من جدیدا دلوم بند شده مخام بدونم چند نفر میان اینجا:D

+++ یه بازی جالب هم تو ادامه مطلبه برام خودم جوری دراومد که میخوام برم خودکشی کنم!!!!:| علاوه بر حاضری جمله ای که براتون تو بازی درمیاد رو هم بذارین تو کامنتا ...پیشاپیش موچکرم!!!

ادامه نوشته

سلام علیکم!

الان کم کم دارم متوجه میشم خیلیا میان وبم...الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت!

استرس گرفتم یهو حراست دانشگاه نیاد اینجا

کسی از حراست اگه اینجا میاد اولا که سلام علیکم و رحمه ا...

ئه خواهرم این چه وضیه حجابتو رعایت کن نچ نچ نچ برادر اون دکمه ی یقه رو ببند!!!

ببخشید اینا مستاجرای وب همسایه ان تازه اومدن تو محل!

تکبیر!!!!!

خوب بود!

امروز روز خوبی بود به چند دلیل:

قبل از رفتن به دانشگاه با پدر گرامی چند تا بازدید رفتم!!تو یه بازدیدم که یارو شماره کوچشون رو به جای 56 گفته بود 54!!!یه نیم ساعتی تو 54 سرگردون بودیم هرچی هم با شماره ای که زنگ زده بود تماس میگرفتیم دیگه جواب نمیداد!!! بعد من گفتم بیخیال بابا فوقش دوباره زنگ میزنه بگو من ادرسو پیدا نکردم شما هم قرار بوده سرکوچه باشین نبودین! بعد وقتی داشتیم میرفتیم سر کوچه 56 دیدیم یه آدم نشسته ازش پرسیدیم فهمیدیم او بوده زنگ زده!رفتیم دم خونه شون بابام میگه آدرس اشتباه دادین منم هرچی زنگ زدم جواب نمیدادین خانومش میگه کار داشتم که جواب ندادم ینی بابام به شدت عصبانی شده بودا منم خنده ام گرفته بود جرات نمیکردم بخندم!

 وسط سعیدی از حال و روز ماشین فهمیدیم بابا یادش رفته بعد از تماس من بره پمپ بنزین و ماشین یک قطره بنزین هم نداره! با نذر و نیاز ها و آیه الکرسی های من ماشین از عرض سنتو رد شد خدا روشکر و دقیقا جلو پمپ بنزین خاموش شد!

خاطره خوب بعدی مینی بوس پرستو بود اوضاع ماشین که داغونه هیچی راننده اش إس میخوند میخندید بعد دوباره تو پیاماش میگشتمیخندید و جواب هم میداد همش احساسم این بود فردا اخبار یزد نشونمون میده که به دلیل بی احتیاطی راننده ماشین انحراف به چپ پیدا کرده خدا رو شکر به سلامت رسیدم خوابگاه

بعد رسیدم خوابگاه فهمیدم اتاقمون که ظرفیت خودش 6 نفره و به زور 8 تخته شده رو بجز ما 4 نفر به 5 نفر دیگه هم دادن ینی 9 نفره هست الان!الان شبیه یه خونواده  شلوغیم که الی میشه مامان منم پدر و سرپرست خانوار!!!!(سال بالایی هستیم ما دوتا!!!)

بعدیش هم یه اتفاق اتفاقی تو دانشگاه که قابل ذکر نیست ولی سال پایینی در جریانه!!!

و درآخرسر اتفاق مربوط به خود کلاس بعد از اینکه دکتر صمدی توضیحات تئوری رو دادن ما مشغول آزمایش شدیمبرا تست رایت و تشخیص بروسلوز با گروه مرجان اینا ادغام شدیم  یهو دیدیم این اسدی (یکی از  ارشدها گروه ایمنولوژی)به حالت هجومی داره میاد سمت ما بعدشم شروع کرد به دعوا کردن من و مرجان : چرا دکمه های روپوشتون بازه ببندشون!یبار جلسه اول من نبودم الان هیچکی دستکش دستش نکرده تکرار بشه اسمتون علامت میخوره! این میزتونم تمیز کنید...
من که به شدت سعی میکردم خندمو بخورم همین که اسدی رفت به مرجان گفتم: ایشششش کی باشن اوشون همینمون مونده بود فقط اون از م غ اینم از نوچه اش!!! أه أه أه بعد دوتاییمون انقد خندیدیم که اشک از چشامون میومد! نمیدونم چرا ملت کاسه داغ تر آشن نه دکتر صمدی چیزی گفت نه آقای برزو مسئول آزمایشگاه

(توضیحات:دکتر م غ یکی از اساتید دانشکدمونه و تو اولین برخورد همین که میبینه پسوند فامیلت فیروزآبادیه برمیگرده بهت میگه:مال فیروزآباد میبدی؟! و وقتی جوابت مثبته بدون هیچ ابایی بهت میگه من از فیروزآبادیا متنفرم!!!!دلایلشم بسی قابل تامله ها من دیگه دلایل بسی منطقی و معقولشونو نمیگم که ذهن شما نسبت به ما خراب نشه!!!! ولی من خوشحالم که از ما متنفره!!!کسایی که میشناسنش میدونن چرا میگم خوشحالم!!!)

شانسه کچله ما داریم؟!

+ از دیشب تصمیم گرفتم نرم دانشگاه...هم حالم خوب نبود سرماخوردگی و استخون درد از پا انداخته بودم هم میخواستم که نرم :دی بعدشم تا الان که هشت جلسه پاتو رفته بودیم کلا دکتر مقیمی حضور غیاب نمیکرد خانوم دکتر قاسمی"فیروزآبادی" هم که قربونش برم برا دانشجو بیش از اینا ارزش قائله:دی تو خونه بودم بعد از خوردن حریره بادوم و نشاسته و از این نوع خوراکی های مفید یکم حالم بهتر شده بود که الی إس داد"استاد داره ح غ میکنه"

من: رندوم دیگه؟!

الی:نه اسم همه رو خوند!

من :| شانس کچلم :D:P

++ کلا ورودی 90 کلاسای دوشنبه سه شنبه رو تعطیل کردن که ملت برن خونه من با شانس کچل خوشحالم یه ایمنی عملی نیم واحدی با ورودی 91 دارم:| فردا 1-3 باید برم دانشگاه:|

ولی تا باشه اینا باشه :دی

دلم گرفته از این آدمای نامهربون!

خیلی دلم گرفته از خیلی ها...

من که نمیتونم هیچی بگم ولی خدایا میشه تو حرفاشونو بشنوی میشه تو جوابشونو بدی!!!میشه یجوری ساکتشون کنی...به خودت قسم خسته شدم

حداقل جواب اشکایی که بخاطر حرفها و نگاههای تیکه دار و سنگینشون ریختمو بده...جواب منو بده لااقل!

انقد رشته ما ناشناخته است؟!؟!؟!؟!

دیروز پیامکی به دستم رسید با این مضمون:

Dr Mansoure  : "یکی دختره تو خط واحد بیش من مگه 7 سال برا لیسانس موخوند که چطو بشه؟!

به نظرت چطوری باش رفتار کنم هیچ وقت یادش نره؟؟؟!!!!

بعدشم مگه که حالا اقه درس موخوند کار دارِد؟! "



جواب من به منصوره این بود : تو با او هیچ برخوردی نمتونی داشته باشی ولی متونی خودتو پرت کنی وسط اتوبان!!!!



پیشنهاد شما به این دوست عزیزمون چیه؟!


شما هم مث من فک میکنین این دختره همونی بوده که هی با من هم مسیر میشه؟!



سوال

نمیدونم چرا این ترم دوست ندارم برم خوابگاه:(

در حالیکه خوابگاه رفتن تو این ترم به شدت برام مفیده حتی تصمیم داشتم آخر هفته ها نیام خونه:|

اصن چرا اینجوری شده اوضاع؟!

روز خوب یا بد؟!

 

همینجور الکی محض هیچی رمزدار شدههمون رتبه کنکورم

ادامه نوشته

حربه


یکی از موثرترین حربه های من در مقابل خواهرم به زبون آوردن جمله ی زیره:

"باشه...حالا تو کاری من داری خو"

به التماس میفته ینی:دی

در هم!!!

 

+متاسفم برا انسانیتی که مرده و هفت تا کفن هم پوسونده! بابام بهم میگه در این موارد هیچی نگم و بگم من خبر ندارم ولی من نمیتونم ببینم یکی هرچی رسیده پشت سر یه دختر بیچاره از همه جا بیخبر گفتهخودمو میذارم بجا اون دختره  و میبینم باید ازش دفاع کنم حداقل تو اون موردی که ازش خبر دارم شاید یکی از علتایی که دختر داییم میگفت بهتره آدم تو دانشگاهی درس بخونه که آشنا توش نباشه همین بودآبروی مردم شده بازیچه دست ملت

++دختری که ذکر خیرش در پست پایینی رفته چند روز پیش بازم هم مسیر من بود ازم میپرسه: میگن پزشکی 7 ترمه تموم میشه آره؟!

من 

برای اطمینان از سلامت گوشام 2 بار پرسیدم چی؟!که برای بار سوم مطمئن شدم واقعا منظورش ترم هست نه سال

 من: 7ترم که نه 7 سال اگه بیشتر نشه

دختره فکش کف زمین چسبید

 دارم میرم یه کتاب با عنوان پزشکی چیست بخرم ایندفعه دیدمش بدم بهش

 این روزا ما اعصاب ندار خدا هم هی ما رو مورد آزمایش روانی قرار میدهنکن خدایا نکن قربونت برم من اعصابم خط خطیه شوخی نکن عزیزم!

+++ادامه مطلبم از خودمه با همون رمز رتبه کنکور مخاطب خاصم نداره

ادامه نوشته

بازگشتم:)

 

+هِلو اِوری بادیمن برگشتمبا یه سری تحولات روحی و تصمیمات جدید که فقط خودم ازش خبر دارم

 

++اون هفته رسیدم ایستگاه کلا جمعیت عظیم مینی بوس دریغ!!!یه دختره بهم پیشنهاد داد با هم تاکسی بگیریم منم جوگیر قبول کردمتو مسیر در حال آشنائیت بودیم

دختره: چی میخونی؟!

-پزشکی

-سخته نه؟!

-هی بد نیست ما عادت کردیم دیگه

-ترم چندی؟!

ـترم ۵

ـخب موفق باشی

-سلامت باشی

یه مدت سکوت و چشم دوختن به جاده یهو دختره یه سوالی پرسید میخواستم در تاکسی رو باز کنم خودمو پرت کنم بیرون 

ـراستی میخوای ادامه بدی؟! برا ارشد و دکتری؟!

من

من

من

+++این ترمم رو دوست دارم...کلا برعکس بقیه من ترم های فرد رو دوست دارم...خدا کنه تا آخر همینجور خوب باشه مث ترم ۳

نوستالژی!

دارم کتابای خواهرمو جلد میگیرم اصن یاد و خاطرات دوران شیرین مدرسه برام تداعی شده :D

ولی کتابا هم کتابای قدیم که بوی نوئی کاغذشون آدمو سرمست میکرد :D این کتاب جدیدا معطر نیس:|

تعیین سطح!

تعیین سطح کتبی رو که ندادم چون خبر نداشتم

به واسطه ی آبجیم قبول کدن امتحان شفاهی بدم

در همین حد بگم وقتی خواهرم برگمو دید : سرشو انداخت پایین و گفت گمشو آبرو منو جلو اینا بردی:|

تقصیر من نبود:|

:|

اومدم خونه مادرم نمازش تموم شده بود، داشت دعا مي كرد...

تا منو ديد گفت:

اينو مي گما خدا.... 

نمي دونم داشت پشت سره من به خدا چي مي گفت *:|

سلام...


پس از سلام جواب سلام لازم نیست؟

برای زخمی راه التیام لازم نیست؟

رسیدنم به تو واجب ترین نیازم بود

و گرنه باقی درخواست هام لازم نیست…

کبوترانه هوای تو را به سر دارم

برای کفتر جلدت که دام لازم نیست...


ضامن آهو...


السلام علیک یا امام الرئوف....

حتما قرار شاه و گدا هست یادتان

آری همان زمان که زدم دل به نامتان

مشهد...حرم...ورودی باب الجوادتان

آقا! عجیب دلم گرفته برایتان...


ای خدا...


باشد بتاز اسب خودت را ولی سکوت

تنها جواب رج رج شلاقهای تو

+ادامه مطلب

ادامه نوشته

امروز روز ما بود


-صبح با اولین نگاه به ساعت به عمق فاجعه پی بردم ...وای 6:20 ...عمرا به مینی بوس 6:30 و کلاس 8 برسمبا سرعت هر چه تمام تر حاضر شدم و با یه نصفه لیوان چایی راهی دانشگاه شدممهم نبود صبحونه نخوردم چون جدیدا بوفه به سالن دانشکده منتقل شده

ساعت6:38 با استرس به ایستگاه رسیدم همین که از ماشین پیاده شدم سرویس رفت الی رو دیدم که پنجره به من خیره شده بهش اشاره کردم ماشینو نگه دارهبالاخره به سرویس رسیدم راننده با گفتن این جمله که :صندلی ندارم رو چارپایه باید بشینی باهام اتمام حجت کرد

ولی اشکالی نداشت بهتر از نرسیدن به کلاس بود

نزدیکای باهنر بود که الی پیشنهاد داد با تاکسی بریم و منتظر خط نمونیمو من سعی داشتم قانعش کنم تو این وضعیت داغون اقتصادی از این ولخرجی های خرکی نکنههمین که به امام حسین رسیدم خط دانشگاه رفت!!! ومن به الی گفتم که با تاکسی بریم!
یهو یکی از آقایون با برانداز کردن چهره های مسافرا به این نکته پی برد که همه دانشجوئیم و به راننده پیشنهاد داد که بره دانشگاه یزدمن که قبلا با مینی بوسهایی که میرفتن دانشگاه یزد همسفر شده بودم رو به دوستان گفتم بچه ها با این مینی بوس بریم خیلی راه باید پیاده بریمادوستان اعتنایی به حرفم نکردنو انگار تنها کسی که حرفمو شنید راننده بود که با صدایی رسا برگشت و رو به مسافرا گفت:هرکی قراره بین راه پیاده شه از همین الان پیاده شه!!!

 و دوستان با چهره هایی غضبناک به بنده خیره شده بودن!!!حتی دانشجوهای دانشگاه یزد هم چپ چپ نگاه میکردن آخه امکان داشت اگه ما 5 نفر پیاده میشدیم به دلیل نصف شدن جمعیت اونا رو هم همونجا امام حسین پیاده کنن
سومین نفری از بچه های پردیس بودم که داشتم به فرموده ی راننده عمل میکردم و از ماشین پیاده میشدم که یهو راننده ازم پرسید کجا میخواستین پیاده بشین؟!
-دانشکده پزشکی
-کجا میشه؟!
- (یعنی چه دانشگاه متروکی داریم ما) رو به رو خوابگاه دانشگاه یزد
-خب کجا میشه
-....
یکی از آقایون: آقا اینا هم تو همون مسیرن میدون عالَم پیاده میشن!!!
منعالَم میدون عالِم !!!بازم من
راننده:میدون عالَم کجاست؟
من آخرین میدون قبل از دانشگاه ها!!!
بالاخره با اصرارهای اون آقای دانشجو  و بقیه راننده قبول کرد که ما هم سر راه برسونهنزدیکای میدون عالِم بودیم که برگشتم به دوستان گفتم آماده باشین که باید پیاده شیم راننده که تازه متوجه شده بود عالَم کجاست و ما به کدوم ناحیه متعلقیم ازمون پرسید رو به رو دانشگاه آزادین؟!
من: بله
و این بود که راننده به جای ادامه دادن به صراط مستقیم و رفتن به سردر دانش دانشگاه یزد پیچید به سمت ورودی خوابگاه دانشگاه یزد و ما رو هم نزدیکای سر در پردیس دانشگاه علوم پزشکی پیاده کرد برای حساب کردن کرایه مسیر اضافه هم گفت هرچی پول بلیط خط میدین همونقدر میشهبه محض پیاده شدن یه فرشته ی پراید سواری جلو پامون ترمز کرد و ماهرچی شرمنده شدیم و به ظاهر نخواستیم مزاحم بشیم اون اصرار کرد که بشینیم ما رو برسونه  و ما هم از خدا خواسته 5 نفری به زور خودمونو جا دادیم خانوم مهربونه ما رو تا دانشکده رسوند

و اینگونه بود که ما نه پول تاکسی دادیم و نه حتی یک قدم پیاده راه رفتیم!

صندلی داغ

با سلام
 قرار بود صندلی داغ رو  از هفته آینده شروع کنیم ...ولی چون سهیلا جان گفتن که قراره هفته بعد بچه ها برن ثبت نام دانشگاه ها و تهران رو به قدوم خودشون مزین کنن و نیستن گفتیم که از همین الان شروع میکنیم و تو هفته آینده هم ادامه میدیم که محدثه جون و سال پایینی هم از زیارت برگردن و از محضرشون مستفیض بشیم!!!


و اینک شما و اولین صندلی داغ وبلاگ ساعت به وقت جوونی
با حضور مدیریت خود وبلاگ"فرزانه"

هـــــــــــــــــــی...

قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ...

بوی ماه مهر!

فردا باید بریم دانشگاه :(((( ترم قبل که هماهنگ شده بود نریم عده ای رفتن این ترم که دیگه جای خود داره:|

+خدا کنه قضیه بیو 1 من ختم بخیر بشه...

++نمیدونم چه مشکلی پیش اومده کامنتای پست صندلی داغ ثبت نمیشن خدا رو شکر :D

+++این روزها عجیب احساس میکنم ناشکرم!خدایا...:(

صندلی داق!

 

بنده به عنوان مدیریت وبلاگ میخوام یه پیشنهاد بدم  که اگه با استقبال عموم رو به رو بشه (نشه)  اجرایی اش میکنم !

میخوام صندلی داغ بذارم ... البته نه فقط برا خودمبرای اونایی که پایه ثابت وبلاگن... هر چند وقت یبار یکیشون با دعوت من بیاد بشینه رو صندلی و پاسخگوی سوالات شما عزیزان باشه  نظرت؟!

ینی چی آخه!

ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯽ
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ،
ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻥ!
ﻭ ﻣﺮﺗﺒﺎ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺭﻓﺘﯽ !؟ :|
چرا کسی رسیدگی نمیکنه ؟!

روزمون مبارک

سلام بر تو، بانوی آب‏ها و آیینه‏ها
سلام بر تو، زیباترین مطلع غزل‏های عاشقی
سلام بر نجابت دست‏ها و کرامت نگاه‏هایت
«اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطمة معصومه»


خداوند لبخند زد
دختر آفریده شد!
لبخند خدا روزت مبارک

خاص!


خاص بودن تو مغزاتفاق میفته وگرنه واسه خرم کروات بزنی خاص میشه...!

سارا سادات

Sara is my love

چقد این طفلوگ مظلومه :*

آروم برین ادامه مطلب خوابه بیدارش نکنین:D

ادامه نوشته

فرزند کمتر زندگی بهتر؟!


دیشب عروسی تک دونه فرزند داییم بودیم...خوش گذشت جای همتونم خالی...

من دیشب تازه متوجه شدم که این که میگن فرزند کمتر زندگی بهتر حرفی بس مزخرفه... والا ...

دیشب نه خواهری بود که همراه عروس دوماد باشه نه برادری که پشتیبان و حامیش باشه...

چه زندگی بهتری شد آخه؟!

help me

+چند روزه ذهنم درگیره ادامه ی این شعر یادم نمیاد هرچی هم میگردم تو وسایلم و کمدم برگشو پیدا نمیکنم اگه کسی میدونه بگه برام:


"حوا شدم که مال تو باشم ولی خدا

من را نصیب بچه ی آدم نمیکند!"


++آدرس وبلاگ دکتر بقایی (خواهر راضیه سادات) چی بود شعراشو میخام...

دست و جیغ و هورا!

اقا انقد دوستیاتون رو به خاطر ابی و قرمز خراب نکنید

اصن هر دوشون ایول دارن هر دوشون باحالن !

.

.

.

.

.

.

هم استقلال هم طرفداراش...

دموکراسی!

بابام ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻭﻝ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ
ﺑﻌﺪ ﯾﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ ﯾﺎ ﺑﺮﻭ ﻓﮑﺮﺍﺗﻮ ﮐﻦ ﺑﻌﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ !
پدر دمکراته ما داریم ؟ :|

قارچ خور!

من هنوزم در عجبم که قارچ خور چطوری با سرش آجرو میشکوند،
ولی وقتی به لاک پشت میخورد میمرد ؟! :|

میدونم!

رمز همون رتبه کنکور

ادامه نوشته

عقرب گزیدگی

یه زنبور بخت برگشته فلک زده از همه جا بیخبر بی زبون به شست پای داداش ما ابراز اردت کرده یه بوس کوچولو فقط!!! پای داداشم دیدن داره ها دوبرابر شده !!!صبح میخواست بره سر کار پاش تو کفشش نمیرفت زنگ زده به دوست و همکارش که "برا من مرخصی رد کن و پامو عقرب زده"!!!!!!!!!!!!!!!!! یعنی کزت نمایی تو خونواده ما یه چیز موروثیه!!!
بعد الان دوستاش زنگ زدن و کلی نگران حالش شدن و از رو هم نمیره پررو!!! با آب و تاب وشروع میکنه به تعریف !!! اینا به کنار الان مساله اینا دوستاش میخوان بیان عیادتش!!! مامان منم خونه نیست ! و من تک و تنها بعد از ناهار باید برم تو کار نظافت و خدمات!!! خودشم که انقد عقرب عقرب کرده باورش شده از جاش جم نمیخوره!!!!

قبول دارین؟!


 خستگى و کوفتگى بعد از بیدار شدن خودش یه استراحت مفصل میخواد !

نظرسنجی!

نظرﺗﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ ؟

۱- ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﻢ

۲- خیلی ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑم

۳- ﻋﺎﻟﯿﻢ

۴- ﻓﻮﻕ اﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﻡ

۵- ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ

تورو خدا ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﭘﺬﯾﺮﻡ :D

عرز خواهی!

من از طریق این تریبون  در معرض دید عموم  از اون عزیزی که دیروز بهش گفتم

" مشه همین الانوگ بری گم شی مشه؟!"

به شدت عذر میخوام  خب من فک کدم مذاری به حساب اون همه بدوبیراه و فحشی که نثار من کدی!

بجان خودم اصن قصدی نداشتم چرا قهر کدی ؟!

تو نمدونی امروز صب وقتی ساعت 10 بیدار شدم و دیدم از طرف Dr...joon  هیشتا پیامک یا میس کال ندارم چه حالی شدم   اصن گریه ام اومد...

من دیروز اگه عذرخواهی نکردم فک کردم شوخی گرفتی حرفمو  ولی وقتی دیدم کله سحر ساعت 7:30 خبری از زنگات نبوده که منو برا درس خوندن بیدار کنی تازه فهمیدم جدی جدی قهر کدی!!!

من بدون هیچ شائبه ای به ضرس قاطع مگم که اشتباه کردم...میشه ببخشی میشه؟!

++  این سرماخوردگی و گلودرد و رانی نوز !!!  هم شده قوز بالا قوز ! دیشب نتونستم بخوابم صبحم خواب موندم اه اعصاب ندارم!

بعله!

برای بعــــــضی از آدم ها «محــــــــــــــــــَبت» مثل فیلم خارجی بدون زیر نوــــیس می مونه:

نمی فهمنـــــــــــــــش !!

توقع بیخود!

بعضیا هم هستن که باید بهشون گفت :
این اشتباه تو نیست که درک نمیکنی و نمیفهمی ،
اشتباه منه که “توقع” دارم بفهمی :|

علوم پایه

 

فک کنم لینک زیر مفید باشه!

چگونه برای آزمون علوم پایه آماده شویم!؟

آرامش

آرامش یعنی اینکه
بدونی پنج شنبه عروسی پسر داییته و در عین حال نگرانی اینو نداشته باشی که

 "واااااااااای حالا من چی بپوشم؟؟؟!!!"
بخاطر رسیدن به چنین درجه ای از آرامش روحی به خودم میبالم !!!

معجزه!


معنی معجزه رو موقعی میفهمی که اس ام اس اشتباهی بفرسی امـا fail بشه . . !

ستاره ی من!

من از بچگی 1ستاره رو نشون کردم تو آسمون میگفتم این ستاره منه وقتی فهمیدم چراغ دکل مخابراته کمرم شکست!!!

آف لاین!

خب گاهی وقتا هم (مث امروز من) آدم حوصله نداره ینی نه اینکه کامل حوصله نداشته باشه ها فقط و فقط برا خودش حوصله داره میخواد تنها باشه!برای دل خودش باشه!

درنتیجه از صبح که بیدار میشه اولین حرکتش بعد از قطع کردن آلارم گوشیش قرار دادن اون تو حالت آف لاینه!!!

بهترین نسخه برا روزایی که آدم میخواد با خودش خلوت کنه!

هیچی!

چیز خاصی به ذهنم نمیرسه...

+ادامه مطلب

ادامه نوشته

پیشنهاد کاری!


داداشم یه سری دوره آموزشی براش گذاشتن که در حین اون دوره ها استادش ازش (از قیافه اش نه ، از معدل و استعدادش) خوشش اومده یه پیشنهاد کاری فوق العاده بهش داده
کلی براش خوشحالم اینجور که برام توضیح داد خیلی به نفعشه حتی حسابدارهای محل کار فعلیش فکر کردن داره خالی میبنده  براشون!!
ولی مشکلی که هست مامانم خیلی با کار تو جایی غیر از شهرمون براش موافق نیست

قراره امروز  من برای مامانم توضیح بدم اون شرکت مث این آموزش حسابداری های پوکیده و الکی میبد نیست که... یه شرکت حسابداری بزرگه که تو سطح کشور مطرحه و کل برنامه های  سیستم های حسابداری کشور دست ایناست  بعدشم اصولا نیروهاشو استخدام رسمی میکنه و حسین بعد از یه مدت کوتاه کار تو اونجا هر جایی بره و بگه تو فلان شرکت سابقه کار دارم بشمر 3 بهش کار میدن بعدتر از همه اینا بلوار سعیدی میبد تا بلوار جمهوری یزد یک ساعتم با هم فاصله ندارن (یه سری توضیحات دیگه هم داداشم برام داده  که در غیابش هی بگم ها ولی تخصصی بود من نفهمیدم
 خلاصه اینکه برام دعا کنین بتونم مامانم رو راضی کنم ...داداشم که پیشنهاده رو قبول میکنه در هر صورت... فقط دوست نداره مامانم مخالفش باشه


+اینقد این مامان ما وابسته داداشمونه نمیذاره تا یزد تنها بره... اونوقت ما تک و تنها میرفتیم کرمان قرار بود 7 سالم اونجا باشیم!!!
++ استاده اول از داداشم پرسیده متاهلی؟!داداشم گفته نه! بعد استاده گفته بعد از کلاس بمون کارت دارم... همین یه جمله کافیه مادرم احساس خطر کنه!!!! این موضوعو فقط من فهمیدم و دیشب هم به داداشم گفتم نباید اینو برا مامان میگفتی مادر شوهره بهر حال!!!!... جاتون خالی کلی خندیدیم!!!

بعله دیگه!

روایت داریم که میگه این پسرهایی که ابروهاشونو بر میدارن

99% پدراشون  جلوی چشم اینها؛ موهاشون رنگ میکردن :)))

من که عاشق فامیل دور بودم و هستم شما؟!

مجری: این چیه میخوای بفروشی ؟؟!!

فامیل: اون درِ ماسته...

مجری: درِ ماسته !؟

فامیل: بَرَ، چشتونو گرفته ؟؟ :)

مجری: کی درِ ماست میخره آخه ؟؟!!

فامیل: اونایی که با عجره ناهار میخورن بعد در ماستشونو بر میدارن میندازن سطر آشغار، اونا برای اینکه

اگه نصف ماستشون زیاد مونده باشه کپک نزنه، این دَرو میخرن میزارن روش که از آفت جوروگیری بشه!!..




مجری: حالا این چند هست ؟

فامیل: خریداری شما؟ میخوای؟

مجری: مثلاً...

فامیل: باید زنگ بزنم بپرسم!...

مجری: به کی زنگ بزنی!؟

فامیل: زنگ بزنم ببینم اَران چند شده، تو همین ثانیه، چون ثانیه به ثانیه داره میره بارا... :)))

مجری: در ماسته این!!! :|

فامیل: آقا من اینو به شما بفروشم خودم نمیتونم بخرم . . . :))))

کافی نت بدی نیست!

بابام میگه : خجالت بکش ناپلئون ب سن تو بود شاگرد اول کلاس بود …..

بعدش منم گفتم : بابا ناپلئون ب سن شما بود امپراطور بود …!

هیچی دیگه من الان از بیرون خونه، توو کافی نت در خدمتتونم! :))

درد دل نامه!!!:D

+ زندگی چقد سخته!(فلسفه این جمله رو فقط یه نفر میفهمه:D )

++  کلی وقته مسیر سعیدی - پارک فلسطین رو پیاده نرفته بودم از سال سوم راهنمایی به بعد...این روزا برام تجدید خاطره میشه...دلم تنگ میشه برا اون روزا

+++  از اینکه بالاخره دارم تصمیمو اجرایی میکنم از خودم راضی هستم

++++  از دست خودم عصبانی هستم که نه گفتن بلد نیستم...من چقد باید رودروایسی داشته باشم...اینجوری داره به من لطمه میخوره...الکی دو روز از وقتم رفت... آی کیو بالا بدون ای کیو هیچ فایده نداره!!!

+++++  یادم رفت چی میخواستم بنویسم!!!!:|

++++++  تصویر اون دبیر تو ذهن من خراب نشد و نمیشه!!!


ستایش

این جواب به دوست مهربون مجازی ام ستایش جون

رمزش هم که اعلام کردم بهت:)

ادامه نوشته

آیا میدانستید!

  ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ " ﺟﻦ ﻫﺎ" ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ شبها وقتی شما خوابید رو صندلی ها یا مبلهای دور ورتون بشینن و تا صبح نگاتون کنن:| .

ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ " ﺟﻦ ﻫﺎ" ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ شبهاﺍز زیر تخت وقتی می خواید برید آب بخورید یا دستشویی پاتون و بگیرن :| .

ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ " ﺟﻦ ﻫﺎ" ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ شبها ﺍﺯتوی کمد دیواری که درش نیمه لا هستش با یه چشم بهتون تا صبح نگاه کنند :| .

ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ " ﺟﻦ ﻫﺎ" ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯﮔﻮﺷﻪ ﺑﺎﻻﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮﺭﺏ ﺟﻠﻮ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻨﺪ؟ |: .

ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ " ﺟﻦ ﻫﺎ" ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ وقتی تو حموم دارید شامپو میزنید و چشمتون بستس روبروتون هستن و بهتون نگاه می کنن البته در بعضی از مواقع هم پشتتونن و میزنن پشتتون :| .

کیه؟!

کیه؟ کیه؟ کیه؟
کیه؟ کیه؟ کیه؟
واکنش اعضای خانواده وقتی شما تلفن وجواب می دی :|
(نمیذارن نفست بالا بیاد)

نوستالژی!

کی یادش میاد؟!


خخخخخخخ


رمزش همون رتبه کنکورم!

ادامه نوشته

روزتون مبارک

آبله ، وبا ، مخملک

جوش و کهیر و کورک

جذام و گال و برفک

قند و فشار و سرخک

طرح و کشیک و عینک !

روز پزشک مبارک !

 دوستای خوبم ، دانشجوهای امروز و دکتر بعد از این ها روزتون مبارک...

والا!

ﺷـــﻌــﻮﺭ ﺍﮔـــﻪ ﺧـــﺮﯾﺪﻧـــﯽ ﺑـــــﻮﺩ . . . . .

ﻣـــﻦ ﺣﺎﺿـــــﺮ ﺑـــــــــﻮﺩﻡ ﻭﺍﺳـــﻪ ﺑﻌﻀﯿـــﺎ ﺍﺯ ﺟﯿـــﺐ ﺧـــﻮﺩﻡ ﻣــﺎﯾـــﻪ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺑﺨـــﺮﻡ !

ﻭﺍﻻ ﺑﺨﺪﺍ